زل زده بود تو چشمام انگار من مجنونم اون لیلی!!! گفتم مزاحمم نشو.عین میخ دوباره وایساده بود جلوم.طوفانم میومد کنار نمیرفت!
گفتم:برو کنار بد میبینیا.
دوباره تکون نخورد.نه میترسید نه چیزی میگفت نه اشاره میکرد هیچی!
بازم صبر کردم.گفتم الان دیگه میره ولی تکون نخورد.یواش یواش داشتم ازش میترسیدم.
آخه عین آدامسی که به شلوارت(همون جا که نشیمن گاه آدمه!!!)چسبیده باشه چسبیده بود رو زمین.نه تکون میخورد نه پلک میزد.
گرخیده بودم میخواستم فرار کنم ولی پاهام قفل شده بودند.یه لحظه فکر کردم زمین چسبیه!اما وقتی دیدم آدما حرکت میکنن فهمیدم اشکال از خودمه.با خودم گفتم نکنه این از خودش چسب در میکنه؟
پیش خودم دو دوتا چهارتا کردم دیدم این با عقل جور در نمیاد
.از خدا کمک خواستم.صبر کردم.دیدم نخیر!مثل میخ چادر مسافرتی قفل زمین شده.
کم مونده بود گریه ام بگیره!
یه دفعه دیدم یه آقاهه داره میاد.خوشحال شدم.
اون آقاهه اومد نزدیکتر.با تعجب نگام کرد انگار یه موجود فضایی دیده!
گفت:پسر چرا جلو این وایسادی؟
گفتم؟این جلوی منه!
آقاهه یکمی چپ چپ نگام کرد و با چوبی که دستش بود یه ضربه به اونی که جلوم بود زد.یه دفعه صدای عر عر همه جاا رو برداشت.آقاهه گفت:برو حیوون هی هی!!!!!!!
226133 بازدید
45 بازدید امروز
24 بازدید دیروز
258 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian