×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

قروقاطی

× a target=blank href=http://www.parseshop.biz/market.aspx?rgm=mr.milad&p_id=2224image border=0 title=ست تاپ شلوارک پولک دوزی src=http://www.parseshop.biz/images/banners/2224.gif/a
×

آدرس وبلاگ من

milad-zartosht.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/broken hart

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

زندگی رویا(قسمت دوم)

نرگس کاملا عصبانی و ناراحت بود.

رویا با تعجب پرسید:خواستگار؟!

نرگس:آره.این یارو که هم سن باباست خواستگار منه!

رویا خشکش زد.حس کرد روش آب یخ ریختن!باورش مشکل بود.

رویا:نرگس چرا حرف بی ربط میزنی؟این یارو همسن باباست که!

نرگس:رویا بسه دیگه.بابا میخواد منو به این مرتیکه معتاد بده.

رویا هنوز گیج بود.چرا پدرش باید این کارو میکرد؟علامت های سوال رویا 2تا شد.میترسید.از اینکه نرگس بره و تنها بمونه.میترسید که نکنه پدرش اون رو هم از درس خوندن منصرف کنه.سوال هاش تمومی نداشت.نمیتونست سوالاشو از کسی بپرسه چون میدونست اگه از نرگس یا مادرش بپرسه جز سکوت یا (چه میدونم اینم قسمت ماست خدا بزرگه)چیز دیگه ای نمیشنید.

رویا صدای مرد و پدرشو میشنید.انگار داشتن خداحافظی میکردند.رویا رفت کنار پنجره تا صداهارو بهتر بشنوه.

مرد:دمت گرم منوچهر من هفته بعد مزاحم میشم.

پدر:باشه آقا محرم.قدمت رو چشم مراحمی داداش...

مرد رفت.پدر خوشحال رفت داخل اتاق.

پدر:هوی دختر این آقا محرم هفته بعد میاداینجا همون روزم عقد میکنید میری خونه ات.شیرفهم شدی یا یه جور دیگه حالیت کنم؟

نرگس زد زیر گریه.اصلا راضی نبود.اون مرد پیر بود بدتر از اون معتاد بود.

پدر رو کرد به رویا و گفت:دختر برو بیرون بینم.د یالا.

رویا ترسید و رفت بیرون.صدای گریه کردن نرگس و حرف زدن پدر با هم قاطی شده بود و معلوم نبود پدر چی میگه.رویا ناراحت بود.تو مدرسه با خودش فکر میکرد و دوست داشت وقتی به خونه میرسه نرگس بره به استقبالش و بغلش کنه.پدرش هم یه جواب سلام بهش بده.اما...

رویا از زندگیش متنفر بود.میخواست خودشو نجات بده اما نمیدونست چطوری باید این کارو کنه.

پدر از در اتاق اومد بیرون و با خنده از حیاط گذشت و از خونه بیرون رفت.

رویا بدون معطلی دوید تو اتاق.

رویا:آجی قضیه چیه؟بابا چی گفت؟نگو هیچی چون...

نرگس حرف رویا رو قطع کرد و گفت:بابا به این یارو 55هزار تومن بدهکاره.یارو گفته اگه منو بهش بده بیخیال پولش میشه.

نرگس اینو گفت و سرش رو زانو هاش گذاشت و بی صدا اشک ریخت.

پاهای رویا سست شده بودند.رویا حس کرد فلج شده.نه میتونست حرف بزنه نه راه بره.با چهره ی وحشت زده نرگس رو تماشا میکرد.مدتی همینطور بود نرگس هم در همون حالت اشک میریخت.

صدای بسته شدن در حیاط رویا رو به هوش آورد.بی اختیار دوید سمت حیاط.مادر بود.مادر با چند کیسه پلاستیکی وارد شد.

مادر:سلام دخترم.مامان بیا کمکم کن.

رویا:سلام.مامان اینا چی هستن؟خرید کردی؟

مادر با خجالت سرش رو انداخت پایین و گفت:نه...اااایینا لباس مردم.وقت نکردم بشورم و اتو کنم.آوردم خونه بشورم...

رویا ناراحت شد که این سوالو پرسیده.چهره خجالت زده مادر معلوم بود.به خودش لعنت فرستاد که چرا زبونش لال نشد و این سوالو پرسید.

رویا:آهان.ولی ول کن اینارو نرگس...

نرگس وارد حیاط شد و حرف رویا رو قطع کرد.

نرگس:سلام مامانم.خسته نباشید.بذار کمکت کنم.

مادر:سلام عزیزم.قربون دستت.

نرگس رفت کیسه ها رو گرفت.اما ناراحتی تو چشمای سبزشد داد میزد.مادر به نرگس گفت:دخترم چیزی شده؟راستی رویا میخواست یه چیزی بگه.

نرگس با چهره مضطرب و صدای لرزان گفت:نه مامان...چچچیزی نیست.

مادر:بابات کاری کرده؟

نرگس این رو که شنید زد زیر گریه.کیسه ها رو انداخت زمین و دوید تو اتاق.

مادر که نمیدونست چه اتفاقی افتاده بهت زده رویا رو تماشا کرد.سمت رویا رفت و پرسید:چی شده دختر:بابات زدتش؟

رویا میدونست اگه واقعیت رو بگه مادر غصه میخوره.اما اگه پدرش میگفت بدتر میشد.رویا دستای مادرشو گرفت و گفت:مامان اگه بگم قول میدی ناراحت نشی؟

مادر:د بگو رویا جون به لبم کردی.

رویا چشماشو بست و سرشو انداخت پایین و گفت:آقا محرم دوست بابا رو میشناسی؟

مادر:آره...

رویا:بابا میخواد نرگس رو به اون بده.

دستان مادر تو دست های رویا شل شدند.رویا حس کرد دستان مادر سرد شدند.سرش رو بالا آورد.مادر با چشمان گریون و چهره غم آلود به رویا خیره بود.رویا این وضع رو که دید از حرفش پشیمون شد.دستان مادر رو رها کرد و دوید تو اتاق.

نرگس توی اتاق توی آینه شکسته ی روی تاقچه به خودش زل زده بود.در همون حالت پرسید:رویا به مامان گفتی؟

رویا نمیدونست چی بگه.میترسید بگه آره و نرگس عصبانی بشه و میترسید از اینکه بگه نه و دروغ بگه.زبونش لال شده بود.

نرگس دوباره پرسید:گفتی؟

رویا با ترس:آآآآرره.

بر خلاف انتظار رویا نرگس هیچ واکنشی نشون نداد و فقط آه کشید.آهی که همه ی تن رویا رو لرزوند.

مادر آمد داخل اتاق.انگار نمیتونست راه بره.به سختی قدم بر میداشت.

به دیوار گچی و سیاه دیوار تکیه داد و از نرگس پرسید:نرگس راسته؟

نرگس خودش رو زد به اون راه و پرسید:چی مامان؟

رویا سرش پایین بود و نرگس به آیینه خیره.

مادر:اینکه....

رویا و نرگس منتظر ادامه حرف مادر بودند اما مادر فقط یک چیز گفت:نرگس نمیتونم کاری بکنم...

این جمله مادر با تمام اندوه این چند سال همراه بود.

نرگس برگشت و به سمت مادر رفت.مادر را در آغوش گرفت و بوسید و گفت:دوستت دارم مامان.

 

پایان قسمت دوم

به قلم:میلاد

پنجشنبه 12 آبان 1390 - 1:59:15 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://kumeh.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 12 آبان 1390   2:11:41 PM

مرسی میلاد جان خوب داری پیش میری ایول

آخرین مطالب


دلم تنگ شده


خرید را با ما تجربه کنید


عید و چهارشنبه سوری


چرا اینجوریه؟!


رزم رستم و جومونگ!


فیلم هالیوودی با دوبله فارسی و تدوین اسلامی


دوتایی ها


کره جغرافیایی


مادر


سرباز بلک برن


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

226163 بازدید

75 بازدید امروز

24 بازدید دیروز

288 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements