×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

قروقاطی

× a target=blank href=http://www.parseshop.biz/market.aspx?rgm=mr.milad&p_id=2224image border=0 title=ست تاپ شلوارک پولک دوزی src=http://www.parseshop.biz/images/banners/2224.gif/a
×

آدرس وبلاگ من

milad-zartosht.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/broken hart

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

زندگی رویا(قسمت سوم)

مادر نرگس رو محکم بغل کرد و هیچی نگفت.

نرگس خودش رو کشید کنار و یه لبخند تلخ زد و گفت:درست میشه.

مادر هیچی نگفت و فقط سر تکون داد.1ساعت گذشت.اکبر و رضا سر حال اومدن خونه.توپ توپ بودند.رویا از برادر هاش میترسید به خاطر همین تا اونا رو میدید میدوید پشت بشکه های نفت ته حیاط و قایم میشد.

اکبر برادر بزرگتر رویا و نرگس بود.

اکبر توی حیاط که رسید داد زد:ننه!آهای ننه!

مادر بیچاره با چهره ی اشک آلود و خسته رفت سمت حیاط.

مادر:چته؟چه مرگته؟مگه سر آوردی؟

اکبر که منگ بود خندید و گفت:ننه؟مگه من یزیدم؟و رضا و اکبر زدند زیر خنده.

مادر که عصبانی بود گفت:تو و داداشت و آقات از یزید هم بدترید.

مادر اینو گفت و رفت تو اتاق.

رضا با عصبانیت داد زد:هوی ننه!ما گشنمونه ها.یه چیزی بیار بریزیم تو خیکمون.نرگس وقتی شنید برادر هاش با مادرشون اینطور حرف میزنن رفت داخل حیاط و رو کرد به برادراش و با صدایی بلند و جدی گفت:چقدر این زن رو اذیت میکنید؟خجالت نمیکشید؟خیر سرتون فکر میکنید مردید؟مرد غیرت داره پس کو غیرتتون؟فکر کردید با شلوار شش جیب لات هستید؟نخیر آقایون لات ها یه جو مرام و مردونگی دارن شما آشغالا چی دارید؟

رضا و اکبر با عصبانیت سر نرگس داد زدند و هرچی فحش و نا سزا بود بار نرگس کردند.رضا خواست به سمت نرگس بره و کتکش بزنه اما اکبر جلوی رضا رو گرفت و بهش گفت:بیخیال هفته بعد که رفت پیش آق محرم اونوقت میبینیم هنوزم از این حرفا میزنه یا نه.بعد دوتایی با هم خندیدند.

نرگس بغضش گرفت و گفت:پس شما ها هم میدونید؟

رضا گفت:آره.تو که بری خونه اون مواد ما هم جور میشه.سپس خندید و چندتا سرفه خشک کرد.

نرگس نمیتونست باور کنه که برادرهاش انقدر بی غیرت باشند.مادر هم همینطور.

رویا از پشت بشکه های خالی نفت که ته حیاط بود اون ها رو میدید.

با خودش پرسید:غیرت یعنی چی؟؟؟

رویا تا بحال توی خونشون غیرت ندیده بود!حتی معنیش رو نمیدونست.تو فکر بود که دید رضا و اکبر از مادر دوباره پول گرفتند و رفتند.از پشت بشکه نفت بیرون اومد.به سمت مادر و نرگس رفت.نرگس بازم اشک میریخت و مادر نفرین میکرد.رویا واقعا خسته شده بود.هر روزش مثل روزای قبل تکرار میشد.روزهای جهنمی.

مادر سرش رو برگردوند و چشمش به کیسه لباس ها افتاد و با وحشت گفت:خاک به سرم لباسای مردم مونده.

نرگس رو به مادر کرد و گفت:مامان بیا ناهارتو بخور بعد با هم میریم میشوریمشون.

مادر گفت ناهار؟مگه ناهار درست کردی؟

نرگس یادش افتاد که چیزی درست نکرده.با خجالت گفت نه.الان میرم درست میکنم.

مادر گفت:نمیخواد دخترم.چیزی تو خونه نداریم.اکبر و رضا هم پولامو گرفتن تا برن خرج شکمشون بکنن انگار ما آدم نیستیم.این جمله رو مادر با حرص گفت.

رویا عادت داشت.خیلی زیاد پیش اومده بود گرسنه بمونه.

نرگس و مادر رفتند تا شروع بکار کنند.رویا هم رفت داخل اتاق تا کتاباشو جلد کنه.

روزها میگذشتند و هر روز مثل روزای قبل تکرار میشد.

یه هفته گذشت و آقا محرم همراه پدر وارد خونه شد.اون روز جمعه بود و مادر و نرگس بیکار بودند.

آقا محرم خیلی خوشحال بودو همش قربون صدقه پدر رویا میرفت.

بعد از 10 دقیقه حرف زدن پدر رویا داد زد:زن به نرگس بگو 2تا چایی ورداره بیاره.

مادر چایی رو داخل 2تا استکان ریخت و با یک سینی مسی داد به نرگس و بدون هیچ حرفی رفت گوشه اتاق نشست. دستای نرگس میلرزید.دوست داشت همین الان میمرد.دوست داشت خونشون خراب شه و زیر آوار دفن بشه.جلوی چشمان سبز نرگس فقط مرگ بود...

نرگس بدون اینکه بخواد وارد حیاط شد.آقا محرم تا نرگسو دید دست از حرف زدن برداشت و با هیزی و افکار شیطانی به نرگس خیره شد.

نرگس جلو رفت سلام کرد و سینی چایی رو گذاشت جلوی پدرش و دوستش.میخواست بر گرده که پدر با لحن خشن گفت:دختر بیا بشین اینجا و با شوهرت حرف بزن.نرگس این رو که شنید بغض کرد.صدای خنده اون دو مرد عذابش میداد.

بر گشت و نشست.پدر بلند شد و رفت توی اتاق.نرگس وحشت کرده بود.مرد هم میخندید.بالاخره آقا محرم گفت:چطوری هلوی من؟سرتو بالا بگیر چشای قشنگتو ببینم.

نرگس عصبانی شد.میخواست بلند بشه و بزنه دمه گوش مرد اما ترسید که باز هم کتک بخوره.سرش رو بالا آورد.چهره مهربون اما پر از درد نرگس خیس از اشک بود.

مرد کل اندام نرگس رو بر انداز کرد و گفت:پدرت عجب دختر ماهی بزرگ کرده.باید زودتر ببرمت خونه.

نرگس دیگه کاسه صبرش لب ریز شد و بلند شد و یک سیلی محکم خوابوند دمه گوش محرم.محرم هم نرگس رو هل دلد و بلند شد و روسری نرگس رو باز کرد وموهاشو تو دستش گرفت و گفت:شب تلافیشو در میارم خوشگله و از خونه رفت بیرون.مادر وارد حیاط شد و وقتی دید نرگس گریه میکنه رفت سراغش و دلیل گریه اش رو پرسید.نرگس هم با گریه فقط گفت:مامان دوست دارم بمیرم.

مادر رفت سراغ پدر.گفت:مرد چرا ما رو اذیت میکنی؟دلت بحال دخترت نمیسوزه؟

پدر یک ابروشو بالا انداخت و گفت:چیه؟رم کردی؟نه نمیسوزه.گممشو ببینم.

و داد زد: آق محرم؟؟؟

اما صدایی نشنید.سراسیمه رفت داخل حیاط و وقتی دید محرم نیست با لحن بدی از نرگس پرسید:محرم کو؟

نرگس:رفت.

پدر:کجا؟

نرگس:نمیدونم.

پدر اصلا به گریه های نرگس اهمیت نداد و حتی نپرسید که چه اتفاقی افتاده.راهشو کج کرد و رفت بیرون.

مادر نرگس رو برد داخل اتاق و بغلش کرد.

رویا یه گوشه نشسته بود و مادر و خواهرشو نگاه میکرد.دلش بحال نرگس میسوخت و با خودش میگفت:آجی جونم.کاش میتونستم برات کاری بکنم...

 

پایان قسمت سوم

به قلم:میلاد

پنجشنبه 12 آبان 1390 - 10:10:35 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 12 آبان 1390   11:07:23 PM

بابا ایولا خیلی حال کردم جالب بود

آخرین مطالب


دلم تنگ شده


خرید را با ما تجربه کنید


عید و چهارشنبه سوری


چرا اینجوریه؟!


رزم رستم و جومونگ!


فیلم هالیوودی با دوبله فارسی و تدوین اسلامی


دوتایی ها


کره جغرافیایی


مادر


سرباز بلک برن


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

226130 بازدید

42 بازدید امروز

24 بازدید دیروز

255 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements