×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

قروقاطی

× a target=blank href=http://www.parseshop.biz/market.aspx?rgm=mr.milad&p_id=2224image border=0 title=ست تاپ شلوارک پولک دوزی src=http://www.parseshop.biz/images/banners/2224.gif/a
×

آدرس وبلاگ من

milad-zartosht.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/broken hart

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

زندگی رویا(قسمت چهارم)

چند دقیقه ای به همون حالت گذشت.

رویا فکر میکرد.مادر غصه میخورد و نرگس گریه میکرد.10 دقیقه بعد پدر وارد خونه شد.خوشحال بود.

با خوشحالی به نرگس گفت:دختر پاشو وسایلتو جمع کن لباس بپوش بریم محضر!

نرگس مثل پرنده ی بال شکسته غمگین بود.دنیاش سیاه تر شده بود.فکرشم نمیکرد همچین روزی برسه.

پدر که دید نرگس هنوز نشسته سرش داد کشید:دختره ی گستاخ مگه نمیگم پاشو حیف نون؟

نرگس مثل برق گرفته ها از جاش بلند شد و رفت سمت اتاق.

مادر هم همش التماس شوهرشو میکرد که بیخیال این موضوع شه اما پدر با نا سزا گفتن حرف های مادر رو قطع کرد.

رویا رفت پیش نرگس.نرگس در حال جمع کردن خورده ریزاش بود.رویا انتظار داشت نرگس گریه کنه اما اینطور نبود.انگار اشکاش تموم شده بودن!رویا باور نمیکرد.دوست داشت همه اینا خواب بودند.چشماشو بست بعد از چند لحظه چشماشو باز کرد.دوست داشت این اتفاقات همه خواب بودند اما اینطور نبود.رویا توی یه باتلاق گیر کرده بود و نمیتونست خودشو نجات بده.

صدای پدر اومد.پدر گفت:نرگس کجا موندی پس؟

نرگس با ناراحتی گفت:الان میام.و یک آه کشید.

نرگس به رویا گفت:رویا میبینی به چه روزی افتادم؟

رویا جواب داد:آجی ناراحت نباش دیگه...

نرگس:رویا درساتو بخونیا.من دیگه نیستم که کمکت کنم..

رویا با تعجب پرسید:مگه دیگه نمیای؟

نرگس:نه!فکر نکنم اون یارو بذاره از خونه پامو بیرون بذارم.

نرگس در حال پوشیدن لباساش این جمله رو گفت.

پدر وارد اتاق شد و با عصبانیت گفت:چه غلطی میکنی پس؟راه بیوفت بینم.

نرگس وسایلش رو برداشت و راه فتاد.احساس میکرد به ته خط رسیده.پاهاش توان رفتن نداشتن.

وارد حیاط که شد مادر دوید سمتش و بغلش کرد.میخواست چیزی بگه ولی گریه نمیذاشت.نرگس کاری نمکرد.نه اشکی میریخت نه حرفی میزد.به فکر خودش دیگه مرده بود. پدر دست نرگس رو گرفت و تا جلوی در بردش.همین که میخواست نرگس رو بیرون ببره نرگس ایستاد و خطاب به مادر و رویا گفت:دوستتون دارم حلالم کنید.سپس پدر نرگس رو بیرون برد.

مادر گریه میکرد.رویا هم به چهارچوب در تکیه داه بود و به پرنده هایی که از بالای خونشون پرواز میکردند نگاه میکرد.

توی دلش گفت:چرا من پرنده نشدم؟اونوقت آزاد بودم.

یک علامت سوال دیگه به علامت سوال های ذهن رویا اضافه شد...

روزها گذشتند.همه چیز تکرار شد.نرگس بعد از اون روز دیگه به خونه بر نگشت.اعتیاد پدر بیشتر و خونه نشین شد.پس فقط مادر بود که شب و روز کار میکرد.وقتی پدر دید مادر نمیتونه تنهایی نیاز هارو بر طرف کنه رویا رو از درس خواندن باز داشت و فرستادش تا با مادرش تو خونه های مردم کار کنه.

رویا بعد از یک ماه از رفتن نرگس درس رو ول کرد و رفت با مادرش کار کرد.چه خونه هایی که نمیرفت چه وسایل هایی که نمیدید.تو هر خونه ای که میرفت دلش به حال خودش میسوخت.از اینکه پسر یا دختر های همسن خودشو میدید که زندگی راحت و بی غمی دارن از خودش متنفر میشد.

روزها به همین ترتیب میگذشت و رویا و مادرش هرچی دستمزد میگرفتن خرج مواد پدر و برادراش میشد.دیگه از نرگس خبری نبود.

رویا خیلی زود به کار کردن عادت کرد.مادر هم پیرتر شده بود.یک روز که رویا مشغول کار توی یکی از خونه های بالا شهر بود به آیینه نگاه کرد.به خودش که اومد دید 17 سالش شده.باورش نمیشد.چه زود گذشت.یعنی جهنم انقدر زود میگذره؟همینطور به خودش خیره بود که صدای یک نفر ترسوندش.

یک دختر بود.یک دختر همسن رویا.

دختر:سلام.من رکسانا هستم.و دستشو آورد جلو.

رویا خشکش زد!تو دلش پرسید:این کیه؟چرا با من که خدمتکارم دست میده؟و بی اختیار دستشو آورد جلو و دست داد.

رکسانا:اسمت چیه؟

رویا همچنان با تعجب:رویا هستم.

رکسانا:خوشوقتم رویا.کارت تموم نشده؟

رویا چرا ولی...

رکسانا:خوبه پس بیا بریم تو اتاق من.

رویا خشکش زده بود.اولین باری بود که کسی دعوتش میکرد.اون به اتاق دختر صاحب خونه دعوت شده بود!

رویا با تردید گفت:ممممممن هنوز کار دارم.

رکسانا خیلی جدی:بیا اتاق من اونجا کار زیاد داری.

رویا فهمید باید به اتاق بره و کار کنه واسه همین تعجبش کمتر شد.

اتاق رکسانا طبقه ی بالا بود.رکسانا جلو رفت و رویا پشت سرش راه افتد.در حین بالا رفتن از پله ها رویا با خودش فکر میکرد:اگه قراره من اتاقشو تمیز کنم چرا باهام دست داد؟چرا انقدر گرم ازم استقبال کرد؟سوال جدیدتری برای رویا درست شد و میدونست به زودی به جواب میرسه...

به جلوی در اتاق رکسانا رسیدند.رکسانا در رو باز کرد و داخل شد و به رویا گفت:بیا تو دختر.رویا وارد شد.اتاق رکسانا اندازه ی کل خونه ی اون ها بود.رویا بی مقدمه گفت:خانم از کجا شروع کنم؟

رکسانا خندید و گفت:خانم؟بابا بیخیال من ازت خوشم اومده.راستش خیلی احساس تنهایی میکنم...

رکسانا رو تختش نشست و به رویا گفت که بیاد و کنارش بشینه.رویا رفت و نشست.

رکسانا شروع کرد:رویا سه روز میاید خونه ما رو تمیز میکنید مگه نه؟

رویا با تعجب گفت:بله خانم چطور؟

رکسانا با عصبانیت گفت:به من نگو خانم!

رویا که ترسیده بود گفت:چشم خانم!!!

یه نگاهی به هم کردند و زدند زیر خنده...

پایان قسمت چهارم

به قلم:میلاد

جمعه 13 آبان 1390 - 2:21:39 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://texasi.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 13 آبان 1390   4:31:43 PM

سلام میلاد عزیز
صادقانه بگم  این مطلبت رو نخوندم  (چون از قسمت  چهارم با وبلاگت آشنا شدم  و قسمتهای قبلی هم دیر بالا میاد ) ولی قول میدم این کم کاری رو جبران کنم
قول میدم
به نوشتن ادامه بده  شک ندارم  موفق هستی ولی میتونی موفق تر هم باشی 

AM                                              

http://milad-zartosht.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 13 آبان 1390   3:18:04 PM

ba salam be dostan va tashakor az enteghad o pishnehada.ghesmataye badi behtar minevisam.rastesh in avalin tajrobame pas shoma dostan bishtar komakam konid.mer30 az shoma va mer30 az pourya jan.

http://kumeh.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 13 آبان 1390   2:42:26 PM

میلاد جان میبینم که اصل قضیه که بن مایه نوشتنه داری ومیتونی خیلی خوب بنویسی این برمیگرده به قوه ی تجسم وتخیل قوی که داری ...اما بنظر منم تا جایی که میتونی آثار مختف از سبکها ونویسنده های مختلف رو بخون...مسلمه که برای ساختن یه بنای خوب باید مصالح خوب در اختیار داشته باشی ومصالح نوشتن کلمه هست ونوع استفاده ی هرچه  زیباتر از اون  موفق باشی و.....سپاس

آخرین مطالب


دلم تنگ شده


خرید را با ما تجربه کنید


عید و چهارشنبه سوری


چرا اینجوریه؟!


رزم رستم و جومونگ!


فیلم هالیوودی با دوبله فارسی و تدوین اسلامی


دوتایی ها


کره جغرافیایی


مادر


سرباز بلک برن


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

226208 بازدید

120 بازدید امروز

24 بازدید دیروز

333 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements