بادی موذی های هوی کنان وزید و شاخه های نازک جنگل تاریک را به لرزه در آورد.
خون آشام از باران قیرگون وحشت داشت.
نگاهی به آسمان ابر آلود انداخت.ناگهان رعد و برق وحشتناکی آسمان تاریک را لرزاند.
برق خشمگین در آسمان همچون شمشیری بر فرق سیا جنگل تابید.همه جا تاریک بود.تاریک و وهم آلود...
چشم خون آشام جایی را نمیدید.با هر قدمی که بر میداشت هیکل خون آلودش به درختان سیاه و تاریک میخورد و دردی سوزنده تمام وجود خون آلودش را فرا میگرفت.اما او باید میرفت.
تمام هستی خون آلودش بستگی به این رفتن داشت.
جنگل همچنان تاریک و سیاه بود.ماه پشت پنجه سیاه ابر های خشمگین پنهان شده بود.باد و طوفان همچون نفس های اژدهای هزار سر از هر سو میوزید.آه!
چقدر از این باد وحشت داشت!روزی را به یاد آورد که به عنوان رئیس بزرگ گروه خون آشامان جنگل سیاه انتخاب شد.
چه روز بزرگی بود آن روز!آن روز بزرگ وسیاه!
پنجه هایش را به سوی آسمان سیاه بلند کرد و گفت:(جاودان باد گنداب سرخ خون!مرگ بر دشمن خون آشام)
در این دهلیز تفکر غوطه ور بود که دست انسانی به سویش آمد و او را از میان پوست سرش جدا کرد.ناباورانه از جنگل تاریک جدا شد و دست و پاهایش را تکان داد.
نه!
خواهش و التماس بی فایده بود.
انسان بیرحمانه او را میان ناخن هایش فشرد و قاه قاه خنده اش در دالان سیاه گوشش طنین انداخت:(بالاخره گیرت آوردم)
و باز خندید و خواند:(کشتم شپش شپش کش شش پا را!!!!!!)
بدین گونه دنیا جلوی چشمانش تیره و تار شد.میان ناخن های خنجر گونه انسان به دو نیم شد و برای همیشه از دنیا رفت...
یادش بخیر داداش پوریا.اون عکسی که ازم گذاشتی واسه پارسال تابستونه رفته بودیم شمال!!!!
دوستای گلم من چنتا از نظرات که خدافظی بودنو پاک کردم مطلب خدافظیمم پاک کردم.امیدوارم دیگه حرفی از رفتن نباشه.
این بک گراندم تقدیم میکنم به داداش پوریا که برگشته.
من می دونم دیگه امشب خوابم نمی بره
درود بر شما خیلی جالب بود موفق باشید
226161 بازدید
73 بازدید امروز
24 بازدید دیروز
286 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian