×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

قروقاطی

× a target=blank href=http://www.parseshop.biz/market.aspx?rgm=mr.milad&p_id=2224image border=0 title=ست تاپ شلوارک پولک دوزی src=http://www.parseshop.biz/images/banners/2224.gif/a
×

آدرس وبلاگ من

milad-zartosht.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/broken hart

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

زندگی رویا (قسمت اول)

کنار حوض خونشون نشسته بود.به آب کثیف حوض خیره شده بود.با خودش درگیر بود یه چیزی عذابش میداد.

با خودش میگفت:چرا من باید فقیر به دنیا میومدم؟چرا من نباید تو یه خانواده ثروتمند به دنیا میومدم؟چرا...؟

این حرفارو رویا زن جوون 20 ساله ای میزد که دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت.

رویا تو یک خانواده بسیا فقیر به دنیا اومده بود.یک خانواده 7نفره.پدر رویا یه کارگر ساده ساختمان و معتاد بود.مادر رویا هم تو خونه های مردم کار میکرد تا شاید بتونه خرج بچه هاشو بده.رویا 3تا برادر داشت که 2تاشون معتاد بودند و یکیشون هم به خاطر فقر زیاد خودکشی کرده بود.

نرگس خواهر رویا همراه با مادرش به خونه های مردم میرفت و کار میکرد.ظهر ها که مادر و نرگس بر میگشتند برادرها به سمت مادر و خواهرشون میرفتند و با زور و کمربند چندر غازی که بابت تمیز کردن خونه ها گرفته بودند رو ازشون میکرفتند تا خرج موادشون بکنند.این روز بازم با سر و صدای زیاد شروع شد و برادرای رویا از خونه رفتند بیرون.

رویا از این موضوع رنج میبرد.مادر پسر هاش رو نفرین میکرد و نرگس فحششون میداد.

نرگس:مامان پاشو بریم تو الان همسایه ها میریزن جلوی در.

مادر:خدایا!مگه گناه من چی بود که...

گریه امونش نداد و زد زیر گریه.نرگس با دستای تاول زده اش اشکای مادرش رو پاک کرد.

نرگس:مادرم غصه نخور میوفتی خدایی نکرده سکته میکنیا.

دست مادر رو گرفت و برد توی اتاق.رویا میدونست اگه پدرش بیاد وضع بدتر میشه.

نرگس اومد توی حیاط.

نرگس:رویا...رویا بیا اینجا.رویا اشکاشو پاک کرد و رفت پیش خواهرش.

رویا:بله آجی؟

نرگس:فردا روز اول مدرسه اس وسایلات رو خریدی؟

رویا:آره آجی ولی...

نرگس:ولی چی؟!

رویا:آجی تو هم کیفتو از سطل آَشغال پیدا کردی؟

نرگس سعی کرد جلوی بغذشو بگیره.بعد با صدای لرزان گفت:آره رویا.من تا حالا کیف نخریدم یعنی کیف نو نداشتم...

فردا روز اول مدارس بود.رویا 15 ساله بود و نرگس 18.نرگس به خاطر خرج خانواده درس رو ول کرده بود.

 پدر از سر کار برگشت.و با لحنی تند گفت:

زن!کدوم گوری هستی؟

نرگس و رویا که ترسیده بودند هم زمان گفتند:سلام...

پدر سلام و مرض.گمشید یه چیزی بیارید من کوفت کنم.

رویا و نرگس از ترس دویدن تو اتاق.

مادر زیر لب یه چیزی گفت و رفت تو حیاط.

مادر:سلام آقا.

پدر:سلام.بیا ببینم.

مادر با ترس رفت جلو.

پدر:یه کم پول به من بده میرم پیش بچه ها.سر فوتبال شرط بستیم.

مادر:من پول ندارم همه پولارو پسرات...

هنوز حرف مادر تموم نشده بود که پدر یه سیلی محکم گذاشت دمه گوشش.

پدر:غلط کردی پول نداری.نرگس.نرگس دختر با تواما!

نرگس:بله بابا؟

پدر:کیف ننتو بیار اینجا.

مادر با اشاره به نرگس گفت که کیفو بیار.نرگس کیف رو آورد و داد به پدرش.

پدر:پس کو؟پول کو؟من اگه پول نبرم آبروم میره.

نرگس:بابا مامان گفت که پول نداریم همرو 5دیقه پیش اکبر و رضا گرفتند.

پدر:خفه شو دختر بی شرف.

پدر کیف رو انداخت زمین و افتاد دنبال نرگس و تا نرگس میخورد با کمربند زدش.مادر سعی کرد جلوشو بگیره اما پدر اون رو هم زد.بعد از اینکه خسته شد خطاب به نرگس گفت:دختر عوضی میدونم باهات چیکار کنم.اینو گفت و از خونه رفت بیرون.

مادر و نرگس از درد و ناراحتی گریه میکردند اما رویا عادت کرده بود و از پنجره نگاهشون میکرد و فکر میکرد که:بعدا چه بلایی سر من میخواد بیاد؟منم مثل مامان و نرگس میشم؟

تو فکرش یه صفحه سیاه بود با یک علامت سوال که هیچوقت نتونسته بود جوابشو پیدا کنه...

رویا با زنگ ساعت کوچیکش بیدار شد.

نرگس:سلام خانم خانوما.صبح به خیر.

آثار کبودیای کمربند پدر رو صورت و دستای نرگس به خوبی نمایان بود.

رویا:سلام.مامان کجاست؟

نرگس:رفته سر کار.پاشو من تورو ببرم مدرسه منم کار دارم باید برم پیش مامان.پاشو دیگه شدی دختر دبیرستانی.

رویا یه لبخند زد و زیر چشمی به زخم های نرگس نگاه کرد.از جاش بلند شد یه دستی به صورتش کشید و رفت کنار حوض.شیر آب رو باز کرد و صورتشو شست.یه تکه نون بیات خورد و لباساشو پوشید و با نرگس راه افتاد.

لباسای رویا بزرگ وپاره بودند.چون لباس ها برای دوران مدرسه ی نرگس بود.ولی چون تو اون محل همه فقیر بودند رویا توشون گم بود.

ظهر که رویا از مدرسه بر میگشت با خودش فکر میکرد که چیکاره بشه تا پول دار بشه و مادر و نرگس رو نجات بده.کل راه رو فکر کرد تا فهمید به جلوی در خونشون رسیده.

در خونه با کمی هل دادن باز میشد.در رو باز کرد و رفت تو.دید یه آقایی با پدرش تو حیاط نشستند و حرف میزنن.سلام کرد و رفت تو خونه.

نرگس خونه بود.

رویا:سلام سر کار نرفتی؟

نرگس:سلام نه.بابا نذاشت.

رویا:این مرد کیه؟

نرگس با بغض:خواستگار.

...

پایان قسمت اول.

به قلم:میلاد.

پنجشنبه 12 آبان 1390 - 12:42:14 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 12 آبان 1390   2:38:43 PM

داداش میلاد تبریک می گم فکر نمی کردم قلمت اینقدر جذاب و روان باشه اومدم یه ذرش بخونم و برم اما یهو دیدم آخر قسمت رسیدم

ادامه بده من که دیگه یکی از مشتریهاتم داداشه گلم

http://kumeh.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 12 آبان 1390   12:45:24 PM

آفرین دوست من گفتم که شروع کن بروبچ تنهات نمیذارن ...واینکه عالی نوشتی برای اولین بار وبدون تجربه قبلی خوب کار فوق العاده ایه ومنتظر دنباله داستان هستم..

http://milad-zartosht.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 12 آبان 1390   1:40:02 AM

با تشکر از مهران جان.اشکالات بر طرف شد.

آخرین مطالب


دلم تنگ شده


خرید را با ما تجربه کنید


عید و چهارشنبه سوری


چرا اینجوریه؟!


رزم رستم و جومونگ!


فیلم هالیوودی با دوبله فارسی و تدوین اسلامی


دوتایی ها


کره جغرافیایی


مادر


سرباز بلک برن


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

226223 بازدید

135 بازدید امروز

24 بازدید دیروز

348 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements