×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

قروقاطی

× a target=blank href=http://www.parseshop.biz/market.aspx?rgm=mr.milad&p_id=2224image border=0 title=ست تاپ شلوارک پولک دوزی src=http://www.parseshop.biz/images/banners/2224.gif/a
×

آدرس وبلاگ من

milad-zartosht.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/broken hart

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

سرباز بلک برن

-هییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییس!

-آروم حرکت کن نباید بفهمند که ما اینجاییم.

-باشه.یواش میرم.

-هی!

-بله؟

-وقتشه جدا شیم.من از اینور میرم.تو هم از اونور.

-چی؟؟؟

-موفق باشی.

-اما من تازه واردم اولین ماموریتمه.

-میدونم اما فقط ما دو نفریم.

-منظورت چیه؟

-...

-برو وقت نداریم.اگه پیداشون کردی خبر بده.

-اوهوم.

سرباز تازه وارد از فرمانده اش جدا شد و بی اختیار به سمت جلو حرکت میکرد.ترسی از پشت سر تهدیدش میکرد.حس میکرد کسی پشتشه و بی اختیار هر از گاهی پشت سرشو نگاه میکرد.

هرچی جلوتر میرفت فضای اطرافش خفه تر و تاریکتر میشد.نفس هاش تندتر شد.احساس میکرد نمیتونه نفس بکشه.

به دیواره تونل تکیه داد.قنداق تفنگش رو زمین گذاشت و دستهاشو روی لوله تفنگ قرار داد.چنتا نفس عمیق کشید و بعد به راهش ادامه داد.

کمی جلوتر رفت.

نور ضعیفی رو از دور میدید.به سمت نور رفت.

صدای بم و اکویی شنیده میشد.

-لعنتیا.تا همین الانش صدها نیروی آمریکایی بیرون این تونل مستقر شدن.ما نمیتونیم از اینجا بریم بیرون.

-خفه شو.بذار فکر کنم.

-هه!فکر کنی؟تو حتی نمیتونی دماغتو بکشی بالا.

-خفه شو کثافت.

-دیگه کافیه.بجای اینکه عین سگ و گربه به جون هم بیوفتید بهتره یه راه خروج پیدا کنید.

سرباز جلوتر رفت.حالا میتونست به خوبی صدای تروریست هارو بشنوه.

سریع پشت یه تیکه سنگ قایم شد.

الان هر سه کسانی که دوستاش رو کشته بودند در تیر رسش قرار داشتند.میتونست بکشتشون.اما میترسید.

عرق سردی رو پیشونیش نشسته بود.

یاد فرمانده اش افتاد.بیسیمش رو روشن کرد.

-فرمانده!؟فرمانده!؟ -به گوشم سرباز بلک برن.

-فرمانده من در موقعیت 2.3.3.2 هستم.نیاز به کمک دارم.

-من نمیتونم پیدات کنم.جی پی اس نشونت نمیده.

-من درست از جایی که از هم جدا شدیم به طرف شمال شرقی حرکت کردم.حدود 170 فوت.

-متاسفم بلک برن.نمیتونم بیام.من تو تاریکی گیر کردم.درخواست نیروی پشتیبانی کردم.اما فعلا جوابی نگرفتم.

-نه قربان.من نمیتونم تنهایی از پسشون بر بیام.

-چرا میتونی.من الان بیسیم میزنم و میگم واست نیروی کمکی بفرستند.تمام.

سرباز بلک برن زیر لب چیزی گفت و دوربین دید در شبشو به چشمش زد.

حالا به خوبی میتونست تجهیزات و چهره دشمن رو ببینه.

قدرت تصمیم گیری نداشت.سرگیجه داشت.حالت تهوع داشت.بی اختیار اطراف رو نگاه میکرد.هنوز ترس ولش نکرده بود.

صدای تروریست ها رو شنید که میگفتند:

-ما باید تا قبل از تاریکی کامل هوا بریم بیرون.اینجا زنده نمیمونیم.حتما پیدامون میکنن.

-درسته اما چطور؟ما که نمیدونیم اون بیرون چه خبره.

-رئیس ما چه بمونیم چه بریم باید درگیر بشیم.پس بریم بهتره.حداقل این شانس رو داریم که زنده بمونیم.

-...باشه.بریم.

بلک برن سریع خواست سنگرش رو عوض کنه اما سنگی که زیر پاش بود تکون خورد و صدا داخل تونل پیچید.

ناگهان همه بی حرکت ایستادند و فقط گوش دادند.

بلک برن صدای گلن گدن(دستگیره آتش)تفنگ تروریست ها رو شنید و کمی بعد نور چراغ قوه هارو که به سمتش نشونه رفته بودن رو حس کرد.

کشان کشان خودش رو به سمت دیوار بتنی مجاور خودش کشوند و ایستاد.

اسلحه اش رو آماده کرد و رو حالت تیربار قرار داد.خیلی آروم و بی صدا گلن گدن اسلحه اش رو کشید و سنگر گرفت.

دوربین دید در شب رو به چشمش زد و خیلی آروم از گوشه دیوار به سمت یکی از تروریست ها نشانه گرفت.میخواست شلیک کنه که صدایی تو گوشش پیچید.صدای یکی از اعضای گیوتین بود.صدا میگفت.

سرباز بلک برن اینجا گیوتین.ما در موقعیت ورودی تونل هستیم و به سمت شمال شرقی در حرکتیم.

بلک برن خوشحال شد اما نمیتونست جواب بده.چون یکی از دشمن ها فقط 5متر باهاش فاصله داشت.ضربان قلب بلک برن بالا رفت.بی اختیار از سنگر بیرون اومد و به سمت دشمن تیر اندازی کرد.

(صدای تیر اندازی)

-سرباز بلک برن اینجا گیوتین.موقعیت خودتو بگو.بلک برن جواب بده.صدامو میشنوی؟

هیچ صدایی نمیومد.اعضای تیم گیوتین به سمت جلو حرکت کردند تا بتونن بلک برن رو نجات بدند.

فرمانده تیم گیوتین همچنان سعی میکرد که با بلک برن ارتباط بر قرار کنه.

اما بلک برن جواب نمیداد.صدای تیر اندازی کمتر شده بود.گویا یک نفر کم شده بود.

کمی گذشت تا اعضای تیم گیوتین به بلک برن ملحق شدند.

دشمن با فاصله زیادی از بلک برن سنگر گرفته بودند و تیر اندازی میکردند.

حالا دیگر بلک برن خوشحال و راحت بود.چون دیگه تنها نبود.دیگر ترسی هم نداشت.

-بلک برن.من گروهبان مک تاویش هستم.ما اومدیم شما رو از اینجا ببریم بیرون.

-من نیمتونم بیام.

-منظورت چیه؟

-پای سمت چپم تیر خورده.

-اوه خدای من.اسمیت.اسمیت.لعنتی بیا اینجا.

-بله قربان.

-کمک کن این سرباز رو ببریم بیرون.

-بله قربان.

دو سرباز دیگر گروه گیوتین سنگر گرفته و به سمت دشمن تیر اندازی میکردند تا بلک برن خارج بشه.

کمی بعد که بلک برن و گروهبان مک تاویش و اسمیت خارج شدند.مک تاویش با بقیه اعضای گروه که داخل تونل بودند تماس گرفت:

-گیوتین گروهبان مک تاویش صحبت میکنه.هرچه سریعتر محل رو ترک کنید.

-دریافت شد.

مدتی طول کشید تا دو سرباز دیگر خارج شدند.به محض خارج شدند سربازان گروهبان و اسمیت چند نارنجک به داخل تونل پرتاب کردند.با منفجر شدن نارنجک تونل فرو ریخت و تروریست ها زیر آوار دفن شدند.

(کمی بعد)

-اوه خدای من.

-چی شده بلک برن.

-کاپیتان.کاپیتان پرایس داخل تونل بود.

-خدای من.

(گروهبان بیسیم میزنه)

-براوو.اینجا گیوتین.گروهبان مک تاویش صحبت میکنه.ما نیاز...

(بلک برن دیگه چیزی نمیشنید)سرش گیج رفت.عرق سردی دور لبهاش و پیشونیش نشسته بود.

وقتی بهوش اومد بیمارستان بود.صدایی از کنار تخت بغل اومد.صدای آشنایی بود.

-خوشحالم دوباره میبینمت بلک برن.

کاپیتان پرایس در تخت کناری بلک برن باند پیچی شده و سوخته دراز کشیده بود.

پایان

شنبه 15 بهمن 1390 - 12:38:47 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://www.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 20 بهمن 1390   8:43:50 AM

به به!!!!!!

چه داستانی

خوب بود

http://milad-zartosht.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 17 بهمن 1390   11:24:09 PM

داداش بهنام تو هرکاری کنی نمیتونی منو شهید کنی!شهادت خواسته خداییه!خدا نمنیخواد ما به فیض بزرگ شهادت نایل بشیم!

http://asalbanoo.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 17 بهمن 1390   3:58:01 PM

http://sourena.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 17 بهمن 1390   11:41:34 AM

آره اون که کسی نیست خودم می خوام برم رستوران های فرانسه ظرف بشورم

http://donya1362.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 17 بهمن 1390   9:26:11 AM

salam dadash milad mercc az dastan

http://faryad-sokot.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 16 بهمن 1390   9:16:14 PM

درود و سپاس ميلاد جان

راستي شما هم اينكاره بودي ما نمي دونستيم؟؟؟؟؟؟؟؟

مطلب زيبايي بود

با تشكر

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 16 بهمن 1390   1:09:19 PM

میلاد جون هر دفعه که یه مطلب جدید میزاری و می خونم دقیقا احساس می کنم که داری روز به روز پیشرفت می کنی

ماشااله ماشااله

دوست دارم پسر

آخرین مطالب


دلم تنگ شده


خرید را با ما تجربه کنید


عید و چهارشنبه سوری


چرا اینجوریه؟!


رزم رستم و جومونگ!


فیلم هالیوودی با دوبله فارسی و تدوین اسلامی


دوتایی ها


کره جغرافیایی


مادر


سرباز بلک برن


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

226176 بازدید

88 بازدید امروز

24 بازدید دیروز

301 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements